همچنان، تغییر؟؟....
در میان نوشتههایش آورده بود، "میدانم آنجا باید با بسیاری از واقعیات کنار آیم، واقعیاتی که لزوما خوشایند نیست و پذیرشش لزوما ساده نخواهد بود"....اول واقعیتِ اینجا، از نگاهِ من، تنهایی آدمهایی از جنس من است و بلکه حتی دیگرانی از جنس خودشان....توی چشمت میزند به وضوح!! اگرچه توانستهام در این مدت دوستانی پیدا کنم که هریک فرهنگ و آداب خود را دارند، نیز آنقدری که اسمش را بشود گذاشت رابطه دوستانه، برقرار شده بینمان که روزها و ساعاتی را به شوخی و وقتگذرانی و تفریح بگذرانیم...اما پایان قصه، همان واقعیتی است که نمیدانم ناشی از بدبینیام است؟؟ یا بدان علت که، جمعی از عزیزان و دوستان همیشه همراهم را ترک کردهام و اینجا آمدهام؟
هیچ نگذراندهام از دورهای که برای من فرق میکند....انگیزههای اینجا و آنجا رفتنم و مشغول کردنم به این و آن بازیچه را، خود مدتهاست خوب میدانم....یکیاش، تنها یکیاش، اگر درس خواندن باشد، خوب است....دیگریها را خود میدانم و پروردگار....اما عجیب آن است که در حال تغییرم...چند ماهی نگذشته از روزی که تغییر تدریجی را در خود دیدم و باور کردم که ممکن است، وگرنه من نیز از یکشکل ماندن خواهم مرد!
امروز اگر تنهایی دور و برم را گرفته، مثل پیش نیست دیگر....دیگر از آن ترسی که همیشه بَرَم میداشت وقتِ اندیشیدن به تنهایی، خبری نیست....اگر رهایم نکرده و اگر گاه و بیگاه یادش میآید و رسم احوالپرسی را بهجا میآورد، اما حکایتمان، همچون همنشینان امروز و دوستان دیروز است که خاطرهای مبهم از گذشته، یادشان مانده و بس....امروز، من و تنهایی هریک سرگرم کار خویش شدهایم.....سر زدنهایمان هم جهت رفع تکلیف (تکلیفی که نمیدانم چه کسی غیر از خودمان ممکن است بر دوشمان بگذارد) است و بس...بلکه جایی برای گلایه از هم باز نشود و پیش نیاید!
دوستی اینجا میگفت هرگز احساس دلتنگی و تنهایی از پیشَت نخواهد رفت...گذشت زمان، تنها سبب میشود به حضور همیشگیاش، عادت کنی..بدانی که همیشه اینجاست ( و اشاره میکرد به سینهاش).....چه خوب میگفت و درست...
ساده پس اگر بگویم، دارم عادت میکنم، اگرچه عادت کردن را حداقل این چندساله آموختهام همیشه به بدی یاد کنم....تصویر امروزم از خود و دیگران، همانی است که پیش از آمدن، تماشا کردنش هم سخت مینمود.....به سختی، اما اکنون کنار آمدهام...
سلاااام دکتر جان ایشالا که تغییراتت مسه خودت مثبت باشه[لبخند] و البته چون با خدا هستی و خدا باهاته تنهایتم کمتر به چشم میاد[لبخند] فکر کنم اینجا همه دوستات همیشه یادتو تازه میکنن و اگه باور داشته باشی که دل به دل راه داره میتونی حسشون کنی خیلی ارادت داریم حاجی[چشمک] همیشه سلامت و خوش باشی[گل]
آخه اگر آدم عادت نکنه که داغون ميشه. عادت کردنم به نظرم گاهي شبيه فراموشي يه جور نعمته. گرچه درک هم ميکنم که خيلي هم خوشت نياد عادت کني.
منم دارم عادت میکنم تو دیگه تو اتاقت نباشی...هی دم دقیه نیام ببینم سرت تو لپ تاپته...یا داری ارگ می زنی....یا داری پرتقال پوست میکنی و کتاب می خونی...اما می دونم روزی که برگردی آهنگ بلاگتو به روونی می زنی...کلی حرف داری برام که برامون بزنی مثل گذشته....من خوشبینم...یه خوشبینی عجیب که تا حالا در مورد هیچ موضوع دیگه ای نداشتم.... شاد و موفق باشی... راستی کلی امتحان و پروژه دارم واسم دعا کن[گل][بغل]
[گل]
سلام سهيل جان، نوشتي تغيير، برق از چشمانم پريد كه خواسته اين بنده حقير را اجابت كردي و در مورد انتخابات نطقي فرمودي.اما زهي خيال باطل.. دوستت داريم عمو... تغييرات شاد هميشه همپاي تو باد
سلام دوست من امیدوارم نا شکری نکنی و بدونی همین اینترنتی که کفار درستش کردن از همان جایی شروع شده که شما الان تشریف دارین... بهتره هر لحظه در زمان حال زندگی کرد و از آن لذت برد... به هر حال همین که دلتنگیهایت را share میکنی هم ممنونیم و خداوند را شاکر... همیشه به یاد همه دوستان شاد و موفق باشی تغییرات مبارک[گل]